- Parvazeh (:
- سه شنبه ۲۰ دی ۰۱
- ۲۳:۵۶
همان طور که در سکوت نشسته بودیم ، سرم شروع به تپیدن کرد .
آغاز یک سردرد ، نشانه ی یک گفت و گو .
به یاد روث افتادم که می گفت :« برای این که درمانگر خوبی باشی ، باید دریافت کننده ی احساس بیمارانت باشی ، اما نباید آن ها را برای خودت نگه داری . چون مال تو نیستند و به تو تعلق ندارند .»
به عبارت دیگر ، این دامب و دامب و دامب توی سرم درد من نبود . متعلق به آلیسیا بود . و این موج نا بهنگام غم ، این میل به مردن ، مردن و مردن هم متعلق به من نبود . مال او بود ، تمامش مال او بود .
بیمار خاموش _ الکس مایکلیدیس